وقتی میآیی
برایم محبوبترین کتابت را بیاور
همان را که ساعتها
به چشمانش چشم دوختهای.
میخواهم به غیرمستقیمترین شکل ممکن
تو را بخوانم
«بهنام عبداللهی»
پرندهای در دوردست
پرندهای نزدیک
ماشه را که فشار بدهم
هردو پر میکشند
یکی به سمت آسمان
دیگری به سوی زمین
با من بگو
چگونه بیدارت کنم
بیآنکه خواب کسی را برهم زده باشیم
چگونه؟
جا ندارد
دیگر از تو بنویسم
باور کن که دلم تنگ است