وقتی میآیی
برایم محبوبترین کتابت را بیاور
همان را که ساعتها
به چشمانش چشم دوختهای.
میخواهم به غیرمستقیمترین شکل ممکن
تو را بخوانم
«بهنام عبداللهی»
تو بودن نعمتی بزرگ استقدر خودت را بدانباید پا در کفش من بگذاریتا بفهمی چقدر دوری
کسی که زیر باران راه میرودخیس میشودکسی که پشت پنجره میایستدغرق
از قلب شکستهام با دوربینی ساده عکس بگیردوربینی که نه بتواند به عمق فاجعه پی ببردنه دردهایم را عریضتر نشان دهد عکسی بگیرکه تنها در کتابهای علوم انسانیقابل بحث باشد