تمام هوا مال تونفس بکشدم... بازدممن هوای بیتو را چه کنم؟غم... بازغم
«بهنام عبداللهی»
خاک عشق که بمیرددیگر مهم نیست جلوی راهتسبز شوم یا زردبههرحالمسئلهای پیشپا افتادهامکه جز توزیر قدمهای کسی حل نمیشوم
وقتی هر صبح با طلوع ماهبیتابی شهر آغاز میشودبهتر است بخوابی و بیداری را خواب ببینیاینکه چشمانت باز هستنددر سیاهی راهرویی بیانتهاهرچقدر بیشتر راه میروی،بیشتری نمیرسیبیداری نیستبیخوابی است
با هر قدم که برمیداشتمدوستت میداشتمچنانکه توانایی پاهایم رانیامدی!و منحال شاهزادهای را دارمکه موقع مرگ پدرشانقلاب شد