وقتی میآیی
برایم محبوبترین کتابت را بیاور
همان را که ساعتها
به چشمانش چشم دوختهای.
میخواهم به غیرمستقیمترین شکل ممکن
تو را بخوانم
«بهنام عبداللهی»
جا ندارد
دیگر از تو بنویسم
باور کن که دلم تنگ است
با من بگوچگونه بیدارت کنمبیآنکه خواب کسی را برهم زده باشمچگونه؟
از قلب شکستهام با دوربینی ساده عکس بگیردوربینی که نه بتواند به عمق فاجعه پی ببردنه دردهایم را عریضتر نشان دهد عکسی بگیرکه تنها در کتابهای علوم انسانیقابل بحث باشد